چون موبد سوگواری را تمام کرد، نامه قباد را خواندند و بشاھی کسری آفرین خواندند. بزرگان گیتی در دربار جمع شدند و کسری خطاب به ایشان گفت: اگر به زیردستان بیدادگری کنید، این نشانه بی خردی و دشمنی با ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پادشاهی انوشیروان
قباد از آن پس گفت و شنود زیادی با مزدک داشت و مزدک ھمی گفت ھر کو توانگر بود تھی دست با او برابر بود چون این سخنان را قباد از او شنید، از گفتارش شاد شد و به ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پایان فتنه سوفزای
قباد جوانی شانزده ساله بود و از تجربه شاھی کم بھره.سوفزای کار جھان را می راند و چنین بود تا که شاه بیست و سه ساله شد. سوفزای اجازه گرفت و با لشکر خودش به شیراز بازگشت.او از ھر ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پادشاهی قباد
ایرانیان به چین لشکر کشیدند و در آن جنگ ھرمز پیشرو و فرزندش قباد از پس و پشت پیروز شاه با لشکر و گنج به پیکار خوشنواز رفتند. شاه فرزند کوچکترش بلاش را بر تخت نشاند.فرزند خاقان چون ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : مرگ بهرام گور
به دخترش گفت: ای بد نژاد تو با این مرد می خواھی از ایوان خرم من به ایران ویران بروی . اکنون زخم ژوبین مرا ببین . بھرام گفت : تو مرا آزمودی و میدانی که صد ھزار ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : ازدواج بهرام با سپینود دختر پادشاه هندوستان
پس از مدتی، شنگل وزیرش را خواند و درباره بھرام با او صحبت کرد و گفت اگر او خویش شاه نیست به او قول گنج و درم و سپھداری ولایت بده تا نزد ما بماند. بھرام چون اینرا شنید ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : سفر بهرام گور بعنوان فرستاده به هندوستان
بزرگان ترک نزد بھرام رفته و به او گفتند که خاقان گناھکار بود و اکنون اسیر توست. تو خون بیگناھان را مریز و اگر از ما باژ می خواھی، خواھیم داد. شاه دلش سوخت و باژ ھرساله آنان را ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : شکست خاقان چین از بهرام گور
موبد چون آنھمه گنج را دید، نزد شاه آمد و بنرمی به شاه جھان گفت:خیز، که آمد ھمی گنجھای را جھیز. بھرام به او گفت تا ببیند نام چه کسی بر گنجھا نوشته شده.موبد رفت و بران گاو مھر ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : داستانهای از پادشاهی بهرام گور
مردی بنام کبروُی، از بزرگان با چندین شتر بار میوه خدمت رسید . بھرام او را پذیرفت و در میان پھلوانان نشاندش . کبروی دو من شراب را به یکبار سرکشید و چون از دیدار شاه خرم شده ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : داستان بهرام گور و براهام بد اندیش
بھرام از آن خانه شاد به شکارگاه بازگشت و تا شب شکار کرد و از آنجا بطرف خانه براھام رفت. در زد و گفت که از سواران شاه ھستم و از لشکر جا مانده ام و امشب در ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پادشاهی بهرام گور
ناگھان اسبی با سر گرد چون گورخر و با پای کوتاه، خروشان و پرخشم از دریا بیرون آمد.یزدگرد دستور داد تا آن اسب را بگیرند.چوپان و لشکر ھمه از گرفتن اسب فرو ماندند.شھریار برآشفت و خودش زین و لگام ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : مرگ یزدگرد
بهرام چون ھفت ساله شد به منذر گفت:ز من کودک شیرخواره مساز.مرا به استادان با فرھنگ بسپار و اینگونه مرا خوار مدار.منذر گفت که تو ھنوز کودکی، بھتر است بیشتر بازی کنی.بھرام پاسخ داد : درست است که من ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : جانشینان شاپور ذوالاکتاف تا تولد بهرام گور
قیصر چون شاپور را دربند کرد، به ایران حمله کرد و تا آنجا که توانست کشتار کرد.بعد از مدتی، دخترک وشاپور، روزی که مردم به تماشای جشن رفته و شھر خلوت شده بود، باھم از آن خانه گریختند.آن دو، ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : جانشینان شاپور تا سلطنت شاپور ذوالاکتاف
در شوشتر رود پھنی بود که ماھی نمیتواست از یکطرف به طرف دیگر آن برود.به برانوش دستور داد با کمک مھندسان رومی، روی این رود، پلی بنا کند و پس از آن به مملکت خودش بازگردد.شاپور برای رفاه مردم ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پادشاهی شاپور
اردشیر از کار روزگار در شگفت شد و خندید و در فکر فرورفت.فرمود تا شاپور بیاید و از او پرسش کرد.شاپور ترسید و رنگ از رخسارش پرید و گفت: آری او فرزند من است که وی را اورمزد نام ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : آوردن شاپور به نزد اردشیر
اردشیر به موبد گفت:چنان کن که کسی او را زنده نبیند.موبد با دختر شاه که میلرزید رفتند و در راه، دختر به موبد گفت: ای مرد دانا! کودکی از اردشیر در شکم دارم، او گناھی نکرده. موبد بازگشت و ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پیروزی اردشیر و شکست هفتواد
ھفتواد بر سر کوھی نزدیک کجاران دژی بنا کرد و دری آھنین بر آن گذاشتند که زندگی در آن ھم راحت بود و ھم امن.چشمه ای که در آن کوھسار بود میان دژ قرار گرفت و مردم را از ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پیروزی اردشیر بابکان بر اردوان
اردوان چون از خواب بیدار شد، گلنار را ندید و دبیر بزرگ به او خبر داد که گنجور او با اردشیر رفته است. اردوان برآشفت و با سواران جنگی فراوان به دنبال آنھا رفتند.در راه از مردم پرسید، ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : اردشیر بابکان
فردوسی میفرماید: الا ای برآورده چرخ بلند چه داریی بپیری مرا مستمند چه بودم جوان در برم داشتی بپیری چرا خوار بگذاشتی بنالم ز تو پیش یزدان پاک خروشان بسر بر پراکنده خاک چنین داد پاسخ سپھر بلند ...
Read More »داستان های شاهنامه فردوسی به نثر : پایان زندگی اسکندر
خاقان پنجاه تاج و ده تخت عاج و جواھر بار ھزار شتر کرد و ھمراه فرستاده نزد اسکندر فرستاد.اسکندر چون به لشکرش رسيد به آرامی بر تخت نشست و به فرستاده گفت:برو پيش فغفور چينی و بگو تو نزد ...
Read More »