امروز خدایگان عالم بر فرق نهاد تاج « لولاک » امروز شنید گوش خاتم « لولاک لما خلقت الافلاک » امروز ز شرق اسم اعظم مهر ازلی بتافت بر خاک امروز از این خجسته مقدم ارکان وجود شد مشید امروز …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : زال زمستان گریخت از دم بهمن
زال زمستان گریخت از دم بهمن آمد اسفند مه به فر تهمتن خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن آتش زردشت دی فسرد به گلشن سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان قائد نوروز چتر آینهگون زد ماه سفندارمذ طلایه …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست
سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟ یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست « مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : ما درس صداقت و صفا میخوانیم
ما درس صداقت و صفا میخوانیم آیین محبت و وفا میدانیم زین بیهنران سفله ای دل! مخروش کآنها همه میروند و ما میمانیم ملک الشعرای بهار
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : ای نگار روحانی! خیز و پرده بالا زن
ای نگار روحانی! خیز و پرده بالا زن در سرادق لاهوت کوس «لا» و «الا» زن در ترانه معنی دم ز سر مولا زن و آن گه از غدیر خم بادهٔ تولا زن تا ز خود شوی بیرون، زین …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : دوشینه ز رنج دهر بدخواه
دوشینه ز رنج دهر بدخواه رفتم سوی بوستان نهانی تا وارهم از خمار جانکاه در لطف و هوای بوستانی دیدم گلهای نغز و دلخواه خندان ز طراوت جوانی مرغان لطیفطبع آگاه نالان به نوای باستانی بر آتش روی گل …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : باز بر شاخسار حیله و فن
باز بر شاخسار حیله و فن انجمن کردهاند زاغ و زغن زاغ خفته در آشیان هزار خار رسته به جایگاه سمن بلبلان را شکسته بال نشاط گلبنان را دریده پیراهن ابر افکنده از تگرگ خدنگ آب پوشیده زین خطر …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : بیایید ای کبوترهای دلخواه
بیایید ای کبوترهای دلخواه بدن کافورگون، پاها چو شنگرف بپرید از فراز بام و ناگاه به گرد من فرود آیید چون برف سحرگاهان که این مرغ طلایی فشاند پر ز روی برج خاور ببینمتان به قصد خودنمایی کشیده سر …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست فریاد که فریادرسی پیدا نیست بس لابه نمودیم و کس آواز نداد پیداست که در خانه کسی پیدا نیست ملک الشعرای بهار
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست کار ایران با خداست شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست مملکت رفته ز دست هر دم …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه
منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه عشقش سپه کشید به تاراج صبر من آنگه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه جانم دژم شد از غم آن نرگس دژم پشتم دو تا شد از …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : مگر میکند بوستان زرگری
مگر میکند بوستان زرگری که دارد به دامان زر جعفری؟ به کان اندر، آن مایه زر توده نیست که باشد در این دکهٔ زرگری به باغ این چنین گفت باد صبا که : «چونی بدین مایه حیلت وری؟ به ده …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : ایرجا رفتی و اشعار تو ماند
ایرجا رفتی و اشعار تو ماند کوچ کردی تو و آثار تو ماند چون کند قافله کوچ از صحرا مینهد آتشی از خویش به جا بار بستی تو ز سرمنزل من آتشت ماند ولی در دل من چون کبوتربچهٔ پروازی …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : ای خامه دو تا شو و به خط مگذر
ای خامه دو تا شو و به خط مگذر وی نامه دژم شو و ز هم بردر ای فکر دگر به هیچ ره مگرای وی وهم دگر به هیچ سو مگذر ای گوش دگر حدیث کس مشنو وی دیده دگر …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او که تا ابد بریده باد نای او بریده باد نای او و تا ابد گسسته و شکسته پر و پای او ز من بریده یار آشنای من کز او بریده باد آشنای …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : خیز و طعنه بر مه و پروین زن
خیز و طعنه بر مه و پروین زن در دل من آذر برزین زن بند طره بر من بیدل نه تیر غمزه بر من غمگین زن یک گره به طرهٔ مشکین بند صد گره بر این دل مسکین …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : شبی چشم کیوان ز فکرت نخفت
شبی چشم کیوان ز فکرت نخفت دژم گشته از رازهای نهفت نحوست زده هاله بر گرد اوی رده بسته ناکامیش پیش روی دریغ و اسف از نشیب و فراز ز هر سو بر او ره گرفتند باز سعادت …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : خورشید برکشید سر از بارهٔ بره
خورشید برکشید سر از بارهٔ بره ای ماه برگشای سوی باغ پنجره اسفندماه رخت برون برد از این دیار هان ای پسر سپند بسوزان به مجمره در کشتزار سبز، گل سرخ بشکفید ز اسپید رود تا لب رود …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار
ای زده زنار بر، ز مشک به رخسار جز تو که بر مه ز مشک برزده زنار؟ زلف نگونسار کردهای و ندانی کو دل خلقی ز خویش کرده نگونسار روی تو تابنده ماه بر زبر سرو موی تو …
Read More »سروده ای از ملک الشعرای بهار : شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید وز هر کرانه دامن خرگه فرو کشید روز از برون خیمه دراستاد و جابهجای آن سقف خیمهاش را عمدا بسوزنید گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر سیصد هزار نرگس …
Read More »