آخر در زهد و توبه دربستم وز بند قبول آن و این رستم بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم وز بادهٔ ناب توبه بشکستم با آن بت کمزن مقامر دل در کنج قمارخانه بنشستم چون نوبت حسن پنج کرد آن بت ...
Read More »سروده ای از انوری : کس نداند کز غمت چون سوختم
کس نداند کز غمت چون سوختم خویشتن در چه بلا اندوختم دیدنی دیدم از آن رخسار تو جان بدان یک دیدنت بفروختم برکشیدم جامهٔ شادی ز تن وز بلا دلقی کنون نو دوختم هرچه دانش بود گم کردم همه در ...
Read More »سروده ای از انوری : روی ندارم که روی از تو بتابم
روی ندارم که روی از تو بتابم زانکه چو روی تو در زمانه نیابم چون همه عالم خیال روی تو دارد روی ز رویت بگو چگونه بتابم حیلهگری چون کنم به عقل چو گم کرد عشق سر رشتهٔ خطا و ...
Read More »سروده ای از انوری : یعلمالله که دوستدار توام
یعلمالله که دوستدار توام عاشق زار بیقرار توام بیتو ای جان و دیدهٔ روشن چون سر زلف تابدار توام در سر من خمار انده تست تا که بیروی چون نگار توام ارغوانم چو زعفران بیدرد تا که بیچشم پر خمار ...
Read More »سروده ای از انوری : تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام
تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند کو را به دست صبر ...
Read More »سروده ای از انوری : درد دل هر زمان فزون دارم
درد دل هر زمان فزون دارم چه کنم بیوفاست دلدارم همه با من جفا کند لیکن به جفا هیچ ازو نیازارم بار اندوه و رنج محنت او بکشم زانکه دوستش دارم یاد وصلش کنم معاذالله کی بود این محل و ...
Read More »سروده ای از انوری : تا به کوی تو رهگذر دارم
تا به کوی تو رهگذر دارم کس نداند که من چه سر دارم دل ربودی و قصد جان کردی رسم و آیین تو ز بر دارم داستانی ز غصهٔ همه سال قصهٔ عمر جان شکر دارم جز غم عاشقی ...
Read More »سروده ای از انوری : بیا که با سر زلف تو کارها دارم
بیا که با سر زلف تو کارها دارم ز عشق روی تو در سر خمارها دارم بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو ز دیدگان قدمت را نثارها دارم بیا که بیرخ گلرنگ و زلف گل بویت ...
Read More »سروده ای از انوری : هرچند به جای تو وفا دارم
هرچند به جای تو وفا دارم هم از تو توقع جفا دارم در سر ز تو همچنان هوس دارم در دل ز تو همچنان هوادارم از من چو جهان مبر که تو دانی کز دولت این جهان ترا دارم بیگانه ...
Read More »سروده ای از انوری : زیر بار غمی گرفتارم
زیر بار غمی گرفتارم کاندرو دم زدن نمیآرم عمر و عیشم به رنج میگذرد من از این عمر و عیش بیزارم در تمنای یک دمی بیغم همه شب تا به روز بیدارم تا غمت میکشد گریبانم دامنت چون ز ...
Read More »سروده ای از انوری : دل باز به عاشقی درافکندم
دل باز به عاشقی درافکندم برداد به باد عهد و سوگندم پیوست به عشق تا دگرباره ببرید ز خاص و عام پیوندم برکند به دست عشوه از بیخم تا بیخ صلاح و توبه برکندم پندم بدهد همی شود در سر ...
Read More »سروده ای از انوری : بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم
بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم ره میخانه برگیرم در طامات بربندم چو عریان مانم از هستی قباهای بقا ...
Read More »سروده ای از انوری : در دست غم یار دلارام بماندم
در دست غم یار دلارام بماندم هشیارترین مرغم و در دام بماندم بردم ندب عشق ز خوبان جهان من از دست دل ساده سرانجام بماندم یک گام به کام دل خودکامه نهادم سرگشته همه عمر در آن گام بماندم آتش ...
Read More »سروده ای از انوری : ای مسلمانان ز جان سیر آمدم
ای مسلمانان ز جان سیر آمدم بینگارم از جهان سیر آمدم گر نبودی جان که دیدی هجر او از وجود خود از آن سیر آمدم شادیی باید ز غم آخر مرا از غم آن دلستان سیر آمدم از دلم ...
Read More »سروده ای از انوری : برآنم کز تو هرگز برنگردم
برآنم کز تو هرگز برنگردم به گرد دلبری دیگر نگردم دل اندر عشق بستم، ور همه عمر جفا بینم هم از تو برنگردم مرا اسلام ماندست اندر آن کوش که از هجران تو کافر نگردم چنانم من ز هجرانت نگارا ...
Read More »سروده ای از انوری : دردا و دریغا که دل از دست بدادم
دردا و دریغا که دل از دست بدادم واندر غم و اندیشه و تیمار فتادم آبی که مرا نزد بزرگان جهان بود خوش خوش همه بر باد غم عشق تو دادم با وصل تو نابوده هنوزم سر و کاری سر ...
Read More »سروده ای از انوری : ای زلف تابدار ترا صدهزار خم
ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا کز مشک چشمهاست به گلبرگ ...
Read More »سروده ای از انوری : دل از خوبان دیگر برگرفتم
دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم فکندم دفتر و جستم ز طامات خراباتی شدم ساغر گرفتم عتاب دوستان یکسو گرفتم کتاب عاشقی را برگرفتم ز ...
Read More »سروده ای از انوری : آخر در زهد و توبه دربستم
آخر در زهد و توبه دربستم وز بند قبول آن و این رستم بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم وز بادهٔ ناب توبه بشکستم با آن بت کمزن مقامر دل در کنج قمارخانه بنشستم چون نوبت حسن پنج کرد آن بت ...
Read More »سروده ای از انوری : کس نداند کز غمت چون سوختم
کس نداند کز غمت چون سوختم خویشتن در چه بلا اندوختم دیدنی دیدم از آن رخسار تو جان بدان یک دیدنت بفروختم برکشیدم جامهٔ شادی ز تن وز بلا دلقی کنون نو دوختم هرچه دانش بود گم کردم همه در ...
Read More »