غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زير زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ می برد شايد
به نقد اندر بهشتست آن که ياری مهربان دارد
کسی را کاختياری هست و محبوبی و مشروبی
مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد
برون از خوردن و خفتن حياتی هست مردم را
به جانان زندگانی کن بهايم نيز جان دارد
محبت با کسی دارم کز او باخود نمی آيم
چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشيان دارد
نه مردی گر به شمشير از جفای دوست برگردی
دهل را کاندرون بادست ز انگشتی فغان دارد
به تشويش قيامت در که يار از يار بگريزد
محب از خاک برخيزد محبت همچنان دارد
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پيروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد
يکی سر بر کنار يار و خواب صبح مستولی
چه غم دارد ز مسکينی که سر بر آستان دارد
چو سعدی عشق تنها باز و راحت بين و آسايش
به تنها ملک می راند که منظوری نهان دارد
شیخ اجل سعدی شیرازی