تعيين کردن زن طريق طلب روزى کدخداى خود را و قبول کردن او
*
گفت زن يك آفتابى تافته ست
عالمى زو روشنايى يافته ست
نايب رحمان خليفه ى کردگار
شهر بغداد است از وى چون بهار
گر بپيوندى بدان شه شه شوى
سوى هر ادبار تا کى مى روى
همنشينى مقبلان چون کيمياست
چون نظرشان کيميايى خود کجاست
چشم احمد بر ابو بكرى زده
او ز يك تصديق صديق آمده
گفت من شه را پذيرا چون شوم
بى بهانه سوى او من چون روم
نسبتى بايد مرا يا حيلتى
هيچ پيشه راست شد بى آلتى
همچو آن مجنون که بشنيد از يكى
که مرض آمد به ليلى اندکى
گفت آوه بى بهانه چون روم
ور بمانم از عيادت چون شوم
ليتني کنت طبيبا حاذقا
کنت أمشی نحو ليلى سابقا
قل تعالوا گفت حق ما را بدان
تا بود شرم اشكنى ما را نشان
شب پران را گر نظر و آلت بدى
روزشان جولان و خوش حالت بدى
گفت چون شاه کرم ميدان رود
عين هر بى آلتى آلت شود
ز آن که آلت دعوى است و هستى است
کار در بى آلتى و پستى است
گفت کى بى آلتى سودا کنم
تا نه من بى آلتى پيدا کنم
پس گواهى بايدم بر مفلسى
تا شهم رحمى کند يا مونسى
تو گواهى غير گفت وگو و رنگ
وانما تا رحم آرد شاه شنگ
کاين گواهى که ز گفت و رنگ بد
نزد آن قاضى القضاة آن جرح شد
صدق مى خواهد گواه حال او
تا بتابد نور او بى قال او
مولانا جلال الدین محمد بلخی – مولوی