صبح می خندد و من گريه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
بر خودم گريه همی آيد و بر خنده تو
تا تبسم چه کنی بی خبر از مبسم دوست
ای نسيم سحر از من به دلارام بگوی
که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست
گو کم يار برای دل اغيار مگير
دشمن اين نيک پسندد که تو گيری کم دوست
تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست
به که ضايع نگذاری طرف معظم دوست
من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نيک
که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست
نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی
تا غباری ننشيند به دل خرم دوست
هر کسی را غم خويشست و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
شیخ اجل سعدی شیرازی