از بھشت تا دوزخ
*
از آغاز آنچه کردم ، بی ثمر بود
همه سودم درین سودا ضرر بود
چه حاصل بردم از این بازی بخت
که انجامش از آغازش بتر بود
نه هرگز تن به راحت آشنا شد
نه هرگز دل ز شادی با خبر بود
بد و خوب آنچه گفتم ، بی اثر ماند
شب و روز آنچه کردم بی ثمر بود
بھار زندگی زودم خزان گشت
که عمرم چون نسیمی تیزپر بود
به هر در ، حلقه ای کوبید و کوچید
مرا قسمت گدایی دربدر بود
گمان را از یقین برتر شمردم
که چشم و گوش عقلم کور و کر بود
به کار دیگران خندیدم از کبر
ز بس اندیشه ی بکرم به سر بود
به شعر آویختم ، چون برگ در باد
ندانستم که باد آشوبگر بود
بنای هستی ام را واژگون کرد
که اینم گوشمالی مختصر بود
حریفان ، خانه ها بنیاد کردند
مرا خشت قناعت زیر سر بود
رفیقان نعره ی مستی کشیدند
مرا فریاد خونین از جگر بود
به بی دردان سپردم خوشدلی را
که نوش دیگرانم نیشتر بود
بسا شبھا که از آشفته حالی
چو سر بر آسمان کردم ، سحر بود
بسا ایام کز شوریده بختی
دل غمگینم از شب تیره تر بود
بھشت شادخواران ، جای من نیست
مرا از آتش دوزخ گذر بود
گرم برگشت ممکن بود ازین راه
و یا در طالعم راهی دگر بود
بدینسانش نمی پیمودم ای مرد
که در این راه پیمودن ، خطر بود
برین عمرم به باطل رفته ، نفرین
خدایا ! بس کن این بیداد ، آمین
نادر نادرپور